بهترین ها
دانلود عـکس. کلیپ.موزیک.برنامه و...
درباره وبلاگ


دانلود جدیدترین عکس .کلیپ.فیلم.موزیک
آخرین مطالب
نويسندگان

او ابر مردی ز شهر درد بود

بر صف آزاد مردان مرد بود

تشنه اما از شرف پیمانه پر

زاده آزاده بود اما نام حر

گفت با خود ای زغفلت  پا به گل

ای به پیش فاطمه فردا خجل

قلب زهرا را شکستی وای تو

بر حسینش راه بستی وای تو

تا مجالی هست فکر چاره کن

دفتر جرم و گنه را پاره کن

چکمه بر گردن به صد جوش و خروش

شد شتابان نزد پیر می فروش

گفت من عبد و تو اربابی مرا

آمدم تا که دریابی مرا

با نگاه خود خدایی کن مرا

کوفی ام کرب و بلائی کن مرا

دیشب این قوم به هم پیوستند

سر عباس تو پیمان بستند

تا که گردد نیستت هستم بگیر

جان زهرا مادرت دستم بگیر

با تبسم گفت پیر می فروش

باده غیرت بگیر از من بنوش

پس تو سر بالا کن از مهمان ما

وی به چشمت سرمه عرفان ما

تو از اول حر ما بوی بیا

راه گم کردی کجا بودی بیا

توبه را ما یاد آدم داده ایم

ما برائت را به مریم داده ایم

هر خرابی پیش ما آباد شد

هر که شد شاگرد ما استاد شد

این که گردیدی به عشق ما اسیر

مادرم فرمود دستش را بگیر

گر که گردی در رکاب ما شهید

رو سفیدی رو سفیدی رو سفید

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود
گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی
هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود

دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را
ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود

جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب
پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود

دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت
عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود

جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را می‌زدند
ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود

دخترم وقتی عدو می‌زد تو را برگو مگر
حضرت سجاد زین‌العابدین آنجا نبود

جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود
کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود

دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس
مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود

جان بابا من دویدم زجر هم می‌زد مرا
آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود

دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود
تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود

جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود
ورنه از تو لحظه‌ای غافل دلم بابا نبود

دخترم شورها بر شعر ?میثم? داده‌ایم
ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود

جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت
ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته

رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته

صورتش خونی­وخاکی تنش ازجفا سیاهه

سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه

نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده

رنگ به صورتش نداره قد وقامتش  خمیده

بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره

داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره

صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه

با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه

چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه

گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه

تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه

دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه

حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن

بچه های شهر شامی منو  بازی نمی دادن

بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه

دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه

حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه

بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه

با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره

می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 30 صفحه بعد
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و آدرس acf.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 1771
بازدید کل : 362059
تعداد مطالب : 291
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1



امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه